از قضا احسان ز تب شد ناتوان قصد فرمودی طبیبی مهربان آمد آن فصاد و پهلویش نشست نشتری بگرفتو بازویش ببست گفت(این رگ)گفت:از مریم پر است این رگم پر گوهر است و پر در است تیغ بر مریم کجا باشد روا جان احسان باد مریم را فدا گفت فصاد:آن رگ دیگر زنم جانت از رنج و عنا فارغ کنم گفت آن هم جای مریم من است منزل آن سرو بالای من است ((می گشایم)) گفت ((ز آن دست دگر)) گفت:مریم را در آن باشد مقر دارد اندر هر رگم مریم مقام هر بن مویم بود او را کنام من چه گویم رگ چه پی چیست آن سر چه و جان چیست احسان کیست آن من خود ای فصاد احسان نیستم هر چه هستم من نیم مریم ستم از تن من رگ جو بگشایی ز تیغ تیغ تو بر مریم آید بی دریغ گو تن من خسته و رنجور باد چشم بد از روی مریم دور باد گو بسوز از تاب و تب ای جان من تب مبادا بر تن جانان من گر منو صد همچو من گردد هلاک چون که مریم را بقا باشد چه باک من اگر مردم از این ضیق النفس گو سر مریم سلامت باش و بس من سازم جان خود قربان او جان صد احسان فدای جان او 19/3/1390 ساعت 3.48 بعداز ظهر با مریم تو جاده ی محمودآباد به بابلسر میرفتیم که 2 کیلومتر مونده به بابلسر با کامیونی تصادف کردیم شدت ضربه آنچنان زیاد بود که مریم جا به جا فوت کرد و منو به بیمارستان دارالشفای بابلسر رسوندن و بعد 12 روز حالت کما به هوش اومدم 3 تیر بود که از بیمارستان مرخص شدم وقتی به خونه رفتم تازه به یاد مریم افتادم از خواهرم سوال کردم که مریم حالش چه طوره چرا نیومد ملاقاتم خواهرم که از فوت مریم خبر داشت گفت مریم دیگه نمیتونه ببینتت,من که از حرفای خواهرم چیزی نفهمیده بودم رفتم تا از مریم خبری بگیرم ولی وقتی به در خونشون رسیدم پارچه ی سیاهی رو دیدم که اسم مریم روش نوشته بود,مریمی که سراسر وجود احسانو پر کرده بود و تنها عشق زندگیش بود امروز اولین سالگردشه اما افسوس که خانوادم اجازه ی رفتن به منو نمیدن مریم جون امیدوارم منو ببخشی.دوست دارم